ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

ایلیا نفس

سلام به تابستون گرم...

    شیرین پسرم سلامممممممممممممممم.خوشگل پسرم سلاممممممممممممم. الان ٨ روز از فصل تابستون گذشته و هوا هم تا بخوای گرم شده. اصلا نمیبرمت بیرون فقط غروبها یا همراه بابایی یا ٣ نفری میریم شهربازی و کلی واسه خودت بدو بدو میکنی.این اصطلاح خودت هستش که تا پا میزاری بیرونی میگی ایلیا بدو بدو.از پسرم بگم که این روزا سرش به نقاشی و  زبان انگلیسی و شعر و یاد گرفتن قرآن گرم شده.شاید کسی بگه هنوز واست زوده ولی من اصراری به این اموزشها ندارم.شبها وقت خوابت وقتی شعر میخونم اون رو یاد میگیری.هر شب هم دو سوره ی قرآن رو واست میخونم و خیلی هم علاقه داری و گوش میدی و ازم تکرار میخوای.الان هم یاد گرفتی با مداد شمعی نقاشی کنی ...
8 تير 1392

همسر و پدر مهربان روزت مبارک

همسر عزیزم! نمی دانم که دانستی دلیل گریه هایم را، نمی دانم که حس کردی سکوتم را ولی دانم که می دانی من عاشق بودم و هستم. وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم. عزیزم همیشه عشق من هستی و خواهی بود. روزت مبارک                                 پدر خوب من ای فدای روی همچون ماه تو گشته ام من واله و شیدای تو تکیه گاه من تویی هان ای پدر ای پدر کی میشوم همتای تو؟ گر تو می بینی که شعری گفته ام دوست دارم پا گذارم جا...
3 خرداد 1392

درد و دل مادرانه

                                                                                      سلام نازنین مامان و بابا.الان که دارم این پست رو واست میزارم تو و بابا جونی خوابیدید.ناز پسرم الان دقیقا ٤ روزه که شیر گرفتمت. هم خوشحالم...
3 خرداد 1392

گل پسرم دو ساله شد

سلام یه هورای بزرگ هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تولد تولد تولدت مبارک.ایلیای عزیزم تمام آرزوی من و بابات اینه که صد ساله بشی.امروز تولد دو سالگیته.دو سال گذشت به سرعت و تو هر روز جلوی چشممون بزرگ میشی و قد میکشی و ما واسه هر لحظه اش از خدا تشکر میکنیم به خاطر این نفسی که زندگیمون رو با اومدنش شیرین و شیرین تر کرد موش موشکم نازنینم هر چقدر بهت بگم دوستت داریم خیلی کمه. پ.ن  : نازنینم امسال نتونستیم واست تولد بگیریم چون یه اتفاقی افتاد.به خاطر من و دایی شاهرخ چون هر دو تامون پاهامون آسیب دیده.دایی کف پاش رو به خاطر عفونت که شیشه زیر پاش رفته بود جراحی کرده بود و خودمم رو بالکن پام لیز خورد و افتادم ...
1 خرداد 1392

ما رفتیم سفر

سلام عشقم.سلام زندگیم سلام نفسم .میبینی مامان چقدر تنبل شده که دیر به دیر میاد وبت .دست خودم نیست تو الان بیشتر به من احتیاج داری و ماشالله اکتیو هم تشریف داری و من همش مشغول تو و خونه و آماده کردن غذا واسه کارگرهای خونمون هستم.به هر حال از این مدت بگم که هفته ی گذشته من و تو باباییی رفتیم سفر.یه هفته رفتیم چادگان که یک دهکده ی تفریحی زاینده رود بود و دایی آرمان و زنش هم از اصفهان دو روز اومدن اونجا بیش تو که واقعا بهمون خیلی خوش گذشت.جای با صفا و آب و هوای خوبی داشت اینقدر اونجا شیطونی میکردی که به زور شبها میخوابوندیمت.اونجا کلی تفریح کردیم رفتیم قایق سواری و پارک بادی و فوتبال و خیلی خوش گذروندیم.اگه وقت کنم چند تا عکس میزارم توی وب...
26 ارديبهشت 1392

عید اومده مبارکه

                سلاممممممممممممممممممممممممممممممممم پسر قشنگم بعد از یه غیبت نسبتا طولانی امروز اومدم که خاطرات این مدت رو واست ثبت کنم.اول اینکه مامانی جون خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشحالم دومین عیدی هست که با ما سر سفره ی هفت سین نشستی.دوم اینکه روز اول عید  مراسم عقد دایی آرمان هم بود  و ما هم خیلی سرمون شلوغ بود.یه هفته قبلش دایی و خونواده ی همسرش از اصفهان اومدن و ما همه مشغول خرید کردن و تفریح و خوشگذرونی بودیم ولی آخرش به مامانت زهر شد.بماند پسرم اینجا دفتر خاطرات تو هستش نمیخوام با ناراحتی خودم این خاطرات بد واس...
16 فروردين 1392

یه خبر خوش

                                   سسسسسسسسسسسسسسسسسسلام عشق مامان.الان چند روزه مامانی خیلیییییییییییییییی خوشحاله.این مدت که غایب بودیم رفتیم اصفهان پیش دایی آرمان.الان میدونی خبر خوشم چی هستش؟؟؟؟ داداش عزیزم زن گرفته.و ما هم همگی رفتیم اصفهان و مراسم نامزدیش رو اونجا گرفتیم .زن دایی اسمش مریم هستش و خودش هم مثل اسمش قشنگه.وایییییییییییی از وروجکیهای تو هر چی بگم کم گفتم اینقدر اونجا  رقصیدی و دست زدی که همه فکر میکردن ٣ یا ٤ ساله هستی .الان داشتم با زن داداشم...
24 بهمن 1391

آنفولانزا...

سلام پسرم. چند روزه مامانی خیلی حالش بده الان به زور سر پا هستم فدات بشم.یه ماه میشه این ویروس لعنتی آنفولانزا اپیدمی شده توی شهرمون هیچکس هم به فکرش نیست که مردم رو آگاه کنن و مردم فکر میکنن سرماخوردگی عادی هستش.مامانی هم الان یه هفتس به این مریضی مبتلا شده سرفه ,سردرد,عطسه,سینه درد,شکم درد,..... ویه عالمه علایم دیگه که یه انسان ورزشکار رو هم مبتلا بشه از پا میندازدش.من الان فقط به فکر تو هستم نمیدونم چکار کنم مبتلا نشی دو روزه چند ساعتی میفرستمت خونه ی مامانم ولی تو خیلی بیتابم میشی و برمیگردی.واقعا توی عمرم اینجوری مریض نشدم همش خونه رو ضد عفونی میکنم که تو مریض نشی فدات بشم.الان هم از مامانای مهربون میخوام این مدت مواظب خودتون و نی نی ه...
8 بهمن 1391

پسر به این شیطونی....

                        سلام شکلات مامان و بابا.سلام پسر قشنگم امشب اومدم برات بنویسم که چقدر هر روز شیطونتر و بانمک تر میشی.البته در کنار این همه شیطونی بزنم به تخته هزار ماشالله هوش خوبی داری و هر چی بازی فکری و هوش واست میگیریم زودی یاد میگیری و انجامشون میدی.الان از بس شیطونیت اومد که فرستادیمت خونه ی بابا عباس که اونجا خودت رو تخلیه کنی . از یه طرف بابایی هم امتحانهای ترم رو شروع کرده و پشت سر هم امتحان داره ولی تو شیطون پسرم از سر و کول بابا بالا میری و دنبال هم بازی هستی.فدات بشم که اینقدر فعال و اکتیو هستی که شبها هم ت...
17 دی 1391

یلدا مبارک...........

سلام پسر قشنگم آخرش بعد از یه مدت طولانی از غیبتمون در وب امشب وقت کردم بیام وبت و آپ بشم.خبر خاصی توی این مدت نبود فقط من کارهای روزمره ام زیاد شده و همش با توی وروجک سرو کله میزنم از صبح تا شب ساعت یک یا دو نصف شب.الان که دارم واست پست میزارم شما خوابیدی.از بس امشب بازی کردی و شیطونی.امشب شب یلدا بود ما ایرانی ها این شب رو دور هم جمع میشیم تا بوق شب میخوریم و حرف میزنیم.امشب خودمون خونه ی بابا عباس دعوت بودیم و خاله الی هم اومده بود کلی خندیدیم و خوش گذشت.سال قبل که اولین یلدای تو بود به خاطر بابایی جشنی نداشتیم که دور هم جمع بشیم به استثنای خونواده ی بابا رضا که اون شب رو مهمونی داده بودن و تا تونسته بودن بهشون خوش گذشته بود.وقتی یاد سال...
1 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیا نفس می باشد