ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره

ایلیا نفس

خدایا نعمتت را شکر....

سلام زندگی مامان.ببخش که خیلی دیر میام به وبت سر میزنم بخدا وقت ندارم.اولا که شما نمیزاری و از صبح که از خواب بیدار میشی تا آخر شب باید دنبالت باشم و شما هی شیطونی میکنی وروجک خان و خونه رو به هم میزنی خدایی خیلی خسته میشم از بس خونه رو جمع میکنم بعضی وقتها اتاق خودت که هیچ کل خونه هم شبیه بازار شام میشه ولی دیگه واسم مهم نیست خدا رو شکر که من تو رو دارم  و باعث دلگرمی منی شیرین زبونم.خودمم دارم واسه آزمون ارشد آماده میشم که واقعا با یه بچه ی شیطون نمیشه درست و حسابی درس بخونم.فوقش 2 ساعت به زور اونم وقتی شما خواب باشی.الانم ساعت 8 شبه و همراه بابایی رفتی شهربازی البته از این سر پوشیدها.ماشالله الان یه هفتس اینجا بارون میاد و خیلی هم ...
28 مهر 1393

این همه شیطونی؟؟؟؟

واي خدا جون بچه به اين شيطوني ديگه نديده بودم.سلام وروجك خان الان كه دارم اين پست رو واست ميزارم لنگ ظهره و جنابعالي هنوز خواب تشريف داريد شبها تا دير وقت كه كمترينش ساعت 2 بعد از نصف شب هم هست شما در حال آتيش سوزوندن ميباشي.الان هم كه ماه رمضونه من و باباي بيچاره ات بايد جور شيطونيا و بيخوابيهاي شما رو بكشيم و موقع سحر با چشم بسته و در حال چرت زدن دو لقمه غذا بخوريم وووووووووووووووووويييي وروجك بعضي وقتها اينقدر مردم آزار ميشي ميخوام همونجا مخم رو بكوبم به ديوار اينقده از دستت حرص ميخورم فردا بزرگ شدي و ديدي من بيشتر از سنم صورتم چروك داره نگي مامان من تغذيه اش خوب نبوده از وقتي كه جنابعالي اومدي توي زندگيمون اندازه ي 10 سال پيرتر شدم اين...
24 تير 1393

عزیز دلم 3 ساله شده هورااااااااااااااااااااااااااا

                                                                                           سلامممممممممممممم نفسسسسسسسسسسسس ماماني و بابايي.قربون اون چشمات بريم.جمعه 26 ارديبهشت نفسمون 3 ساله شده...
29 ارديبهشت 1393

مسافرت آقا ایلیا

سلام نفس مامان.اين روزا هر چي بزرگتر ميشي و شلوغ تر و كنجكاو تر كه واقعا وقتي ندارم بيام وبت.7 ارديبهشت يه مسافرت يه هفته اي داشتيم به شهر زيباي بابلسر.البته اين اولين مسافرت شما به شمال بود و به خاطر تو اين دو سال بيشتر رفتيم شهرهاي گرمتر .ولي شكر خدا  امسال چون احساس كرديم حساسيت پوستيت تقريبا خوب شده به سمت شمال رفتيم .جداي از بد غذايي تو شيطونيايي كه به ضررت بود كلا خيلي خوش گذشت.اونجا با بابايي شنا كردي و سوار اسب شدي هم با بابا رضا و هم تنها خيلي باحال بودي.كنار ساحل هم كلي ماسه بازي كردي با بچه هاي اونجا.هر روز ميرفتيم بيرون و شب بر ميگشتيم ويلا.اينقده شيطون بودي كه نفس كم مياوردم.بابات هم به شوخي ميگفت خانمم حرص نخور...
22 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک

                                                              مامانای عزیز روز مادر بر همه ی شما عزیزان مبارک مخصوصا مادر خودم مامان زهرا سلام گل پسرم دیروز روز مادر بود و یکی از بهترین روزهای عمر منه که هم نام یه زن و هم  نام یه مادر که اگر لیاقت داشته باشم رو یدک میکشم.دیروز حسابی تو و بابایی غافلگیرم کردید.از ظهر به خاطر یه مسأله...
1 ارديبهشت 1393

سیزده به در رفتیم چه سیزده به دری؟

                              جوجوی مامانی سلام بلاخره آخرین روز  از عید امسال رو هم گذروندیم .از شانس بد من و بابایی سرما خورده بودیم حوصله ی بیرون رفتن نداشتیم به اصرار خاله اینا رفتیم بیرون خیلی دیر رفتیم هوا هم سرد بود و هم ابری.اصلا حس سیزده به در نبود که نبود.ما هم نزدیکای 11 راه افتادیم به سمت خارج از شهر بماند که چقدر سر اینکه کجا بریم وقتمون تلف شد این کار هر سالمونه هنوز نرفتیم بیرون سر اینکه کجا بریم کلی یکی به دو داریم .اینبار هم همه به خاطر توی وروجک حاظر نمیشدند جایی دور ب...
13 فروردين 1393

سال نو مبارکککککککککککککککککککککککک

                               سلام ناز پسرم الان چند روزه وارد سال ٩٣ شدیم ولی من وقت نکردم بیام وبت.همش مهمون بودیم و یا مهمون اومده بود خونمون.عیدت مبارکککککککککککککککککککک پسر خوشگلم صد سال به این سالها رو با هم ببینیم.خدا رو شکر امسال عید خوبی داشتیم همه خونواده دور هم جمع بودیم و به خوشی و شادی گذروندیمش تا الان ایشالله همیشه همین طور باشه.وروجک منم امسال عیدی زیاد گرفت میدونی که چقدر پیش بابا عباس و دایی و خاله عزیزی این چند روز فقط موقع خواب میومدی خونه همش پیش اون...
10 فروردين 1393

دلم فقط تو رو میخواد............

سلام عشق مامان.پسر خوشگلم دو ماه دیگه سه ساله میشه.ولی اینقدر ریزه میزه ایی که آدم فکر میکنه هنوز دو سالت نشده ولی وقتی حرف میزنی مثل یه کودک ٤ یا ٥ ساله میشی و خیلی خوب با کلمات بازی میکنی و از خودت رفتارایی نشون میدی که همیشه ما رو متعجب زده میکنی.فدات بشم چند روزه خودم سرما خوردم همش استرس دارم تو هم مبتلا نشی.این روزا خیلی به بودنت خدا رو شکر میکنم خیلی.اگه تو رو یه ساعت نبینم دلم برات تنگ میشه.همش استرس این رو دارم که بلایی سرت نیاد.یه ماه قبل که انفولانزا هم گرفته بودی بابایی داشت روی تردمیل ورزش میکرد خودمم نزدیکت بودم اما نمیدونم چطوری با اون مخ کوچولوت تصمیم گرفتی دستت رو بکنی زیر تسمه ی تردمیل اگه بابایی نمیدیدت و جیغ تو رو نمیشنی...
16 اسفند 1392

بازم زمستون و آنفولانزا

شیرین پسر مامان و بابا سلام.الان که دارم این پست رو واست میزارم نزدیکای غروبه و شما از ظهر تا الان خوابیدید. هم بخاطر بیماریت بود و هم داروهایی که میخوری خواب آورن.الهی فدات بشم ٣ روزه مریض شدی و بازم این ویروس وحشتناک آنفولانزا که از اسمش هم متنفرم اومده سراغت .تقریبا ٧٢ ساعت تب بدی داشتی خدا رو شکر امروز تب نداشتی و داری کمبود خواب این ٣ روز رو جبران میکنی.البته بگم این دفعه مریض شدی تنها نیستی و مامانی هم مریض شده ولی اینقدر که به فکر تو هستم که داروهات رو بخوری و شب بیداری کشیدم بالای سرت تا تبت بالا نره خودم رو فراموش کردم یه وضیعتی داریم که نگو و نپرس.الهی مامان همیشه مریض باشه و پسر خوشگلم مریض نشه.دیشب تولد آراس پسر عمه ات بود ولی ت...
4 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیا نفس می باشد