ما رفتیم سفر
سلام عشقم.سلام زندگیم سلام نفسم .میبینی مامان چقدر تنبل شده که دیر به دیر میاد وبت .دست خودم نیست تو الان بیشتر به من احتیاج داری و ماشالله اکتیو هم تشریف داری و من همش مشغول تو و خونه و آماده کردن غذا واسه کارگرهای خونمون هستم.به هر حال از این مدت بگم که هفته ی گذشته من و تو باباییی رفتیم سفر.یه هفته رفتیم چادگان که یک دهکده ی تفریحی زاینده رود بود و دایی آرمان و زنش هم از اصفهان دو روز اومدن اونجا بیش تو که واقعا بهمون خیلی خوش گذشت.جای با صفا و آب و هوای خوبی داشت اینقدر اونجا شیطونی میکردی که به زور شبها میخوابوندیمت.اونجا کلی تفریح کردیم رفتیم قایق سواری و پارک بادی و فوتبال و خیلی خوش گذروندیم.اگه وقت کنم چند تا عکس میزارم توی وبت ناز دونه ی مامان.فدات بشم خیلی دوستت دارم تازگیها همش میگی مامان بریم بدو بدو و یا سرسره منم عاشق این بلبلی حرف زدنت هستم.دوست دارم مامانی بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس
پ .ن : اینم از اولین به قول خودت دایره ای که کشیدی و خیلی هم زیبا میگی دایره /مثلث /مستطیل /مربع