مسافرت آقا ایلیا

سلام نفس مامان.اين روزا هر چي بزرگتر ميشي و شلوغ تر و كنجكاو تر كه واقعا وقتي ندارم بيام وبت.7 ارديبهشت يه مسافرت يه هفته اي داشتيم به شهر زيباي بابلسر.البته اين اولين مسافرت شما به شمال بود و به خاطر تو اين دو سال بيشتر رفتيم شهرهاي گرمتر .ولي شكر خدا  امسال چون احساس كرديم حساسيت پوستيت تقريبا خوب شده به سمت شمال رفتيم .جداي از بد غذايي تو شيطونيايي كه به ضررت بود كلا خيلي خوش گذشت.اونجا با بابايي شنا كردي و سوار اسب شدي هم با بابا رضا و هم تنها خيلي باحال بودي.كنار ساحل هم كلي ماسه بازي كردي با بچه هاي اونجا.هر روز ميرفتيم بيرون و شب بر ميگشتيم ويلا.اينقده شيطون بودي كه نفس كم مياوردم.بابات هم به شوخي ميگفت خانمم حرص نخور پوستت خراب ميشه.الان چند تا عكساي خوشگل موشگلت رو ميزارم واست.البته الان چند روزه از وقتي برگشتيم سرما خوردي و حسابي ضعيف شدي.اين هفته تولد 3 سالگيته نفسم.ولي بخاطر دايي اينا كه يه كم ديرتر بر ميگردن اگه خدا بخواد جشنت رو ميندازيم دو هفته ديگه مثل هر سال تا فاميلا هم جمع بشن و توي اين جشن زيباي تو باشن.پس تا پست بعدي كه ميزارم واست فعلا باي.......دوستت دارم وبا عشق و علاقه ي فراوان آهنگ وبلاگت رو كه خيلي دوست دارم از امين رستمي  چندين بار گوش ميدم ولي دوست ندارم آهنگش رو عوض كنم ميبوسم