ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

ایلیا نفس

سیزده به در رفتیم چه سیزده به دری؟

1393/1/13 20:52
506 بازدید
اشتراک گذاری

                             niniweblog.com

جوجوی مامانی سلام بلاخره آخرین روز  از عید امسال رو هم گذروندیملبخند.از شانس بد من و بابایی سرما خورده بودیمناراحت حوصله ی بیرون رفتن نداشتیم به اصرار خاله اینا رفتیم بیرون خیلی دیر رفتیم هوا هم سرد بود و هم ابری.اصلا حس سیزده به در نبود که نبود.ما هم نزدیکای 11 راه افتادیم به سمت خارج از شهر بماند که چقدر سر اینکه کجا بریم وقتمون تلف شد این کار هر سالمونه هنوز نرفتیم بیرون سر اینکه کجا بریم کلی یکی به دو داریمخمیازه.اینبار هم همه به خاطر توی وروجک حاظر نمیشدند جایی دور بریم چون احتمال باروندگی بود و یه چیز مهم اینکه تو اصلا یه جا بند نمیشی و همه به این فکر میکردن که یه جای خوب و تخت توی طبیعت پیدا کنن که هی دنبال تو نباشیم که خدایی نکرده بلایی سرت بیاد.بالاخره  کنار یه جوی آب خیلی قشنگ که چند تا درخت هم داشت وایسادیم اگه وقت کنم عکسهاش رو هم میزارم.یه آتیش خوب از تنه ی درختهایی که افتاده بودن در اطراف یه آتیش خوب روشن کردیم و آماده واسه کباب کردن.....چقدر به بابا رضات گفتیم زغالها رو بزاره توی منقل تا کباب کردنشون راحت بشه ولی کو گوش شنوا؟؟کلافه............دست آخر هم کار خودشو کرد کبابها رو گذاشت رو زغال که خدایی خیلی افتضاح شده بود هم از یه طرف خام بود و هم از یه طرف سوخته شده بودن.من یکی که خودم نتونستم بخورم ولی آقا واسه خودش کبابهایی که قرار بود خودش و عمو تیمور بخورن رو آروم آروم کباب میکرد که نه سوخته بود و خام هم نبود ببین چه بابایی دارینیشخند؟؟؟؟آره دیگه جونم برات بگه وقتی وضع نهار به این افتضاحی شد دیگه منم نتونستم تحمل کنم هم مریض بودم و هم خیلی سرد شده بود طاقت نیاوردم گفتم پاشین بریم خونه اونها هم گفتن باشه و اومدیم خونه.البته فقط من اومدم خونه بقیه وقتی منو رسوندن خونه رفتن یه دور دیگه بزنن و درخت بکارن.الانم شما رفتی خونه ی بابا عباسی و من هم وقت کردم بیام یه سر به وبت بزنم دنبال تم های جدید واسه تولد امسالت هستم اگه خدا بخواد تولد خوبی واست بگیرم فدات بشم.خیلی دوستت داریم گل پسر.میبوسمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیا نفس می باشد