ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

ایلیا نفس

4شنبه سوری سرخی تو مال ایلیا

سلام عشق مامان اولین ٤شنبه سوریت مبارک عزیز دلم چقدر دلم شاد میشه که اولین چیزای که واسه ی اولین بار تجربه میکنی رو بهت تبریک میگم.دیشب رفتیم خونه ی بابا عباس و مثل هر سال با اقوام و همسایه های خوبشون جشن ٤شنبه سوری رو به پا کردیم.خیلی دوست دارم توی بغل بابا عباس بودی و اومده بودی بیرون و به ما نگاه میکردی و با دیدن آتیشی که بابایی روشن کرده بود هیجان زده شده بودی و اصلا از صدای ترقه ها نمیترسیدی. اما حالا بگم از بابا رضا که آتیش پاره ای بود واسه ی خودش حسابی جبران سال قبل رو کرد.آخه یه سال پیش یه ماه مونده بود به عید٠ ٩ که شوهر خاله ی جوان من که بابای محمد کوچولو و شقایق جون بود از دنیا رفت ما هم به احترام بچه هاش ٤شنبه سوری ندا...
24 اسفند 1390

خونه تکونی سال تازه با ایلیا

              سلام ناز پسری.کم کم داریم به سال نو نزدیک میشیم.منم مثل همه ی مامانای دیگه مشغول خونه تکونی واسه ی سال جدیدم. تو هم مثل همیشه مشغول شیطونی و خرابکاری هستی.پا به پای من دنبال من میای و هر جا من مشغول میشم تو هم اونجا حضور داری.وقتی من کشوهای کمد لباسا رو مرتب میکردم تو میومدی و لباسا رو بیرون میریختی من جمع میکردم و تو پخش و پلاش میکردی.زمانی که جارو برقی روشن میشه از من میگیریش و شروع میکنی به ادا در آوردن که داری تو هم جارو میکشی.این چند روز رو خیلی شیطونی کردی ولی من هنوز کارهام مونده و تو نمیزاری من کارامو انجام بدم.هنوز هم اسهالی که گرفتی خوب نشد...
24 اسفند 1390

نی نی کوچولو مریضه

           سلام موش موشک مامانی.هر روز که میگذره خیلی ناز میشی.ولی این اواخر همش مریض شدی گل پسرم.چند روزی هست که دچار اسهال و تب شدی بردیمت پیش دکترت آقای کریمی و واست آزمایش نوشت.ولی احتمال داد که اگه خدا بخواد به این زودیا دندون در بیاری.با جواب آزمایشت هم دیگه خیالمون کمی راحت شد خدا رو شکر توی جواب آزمایشت چیزی رو نشون نداده بود.ولی هنوز هم اسهالت ادامه داره منم همش با مایعات و چیزایی که دکترت گفت بهت بدم تمام وقتم رو واسه ی تو گذاشتم کنار تا این مدت که بیقراری بیشتر باهات باشم.ولی نازی دوباره وزنت کم شده و تازه شده بودی ٨ کیلو که با مریضیت شدی ٧...
20 اسفند 1390

خدایا بازم عظمتت رو شکر

سلام ایلیای خوبم.چند روزی میشه به وبت سر نزدم رفته بودیم خونه ی خاله الهه.این چند روز اتفاقای بد و خوب رو با هم تجربه کردیم.خدای خوبمون خیلی بهمون رحم کرد.تو یه فرشته ی آسمونی هستی که خدای خوب و مهربون به ما داده تا  مراقب ما باشه و نزاره دلمون بشکنه.بعدا برات مفصل مینویسم.الان بغض و اشک نمیزاره ادامه بدم فقط اینو بگم که خدایا خدایا مثل همیشه مواظب بابا رضای ایلیا باش که تمام زندگی من و ایلیای من به او ختم میشه.
9 اسفند 1390

عزیز دلم

اینم از چند تا از عکسای نازت که مامان خیلی دوسشون داره.قند عسلم کم کم داری بزرگ میشی شیرینم خدا حفظت کنه همه ی وجودم ...
30 بهمن 1390

تولد ده ماهگی

  تولد تولد تولدت مبارک عشقم.چند روز پیش وارد ماه دهم زندگیت شدی نانازم.این دو سه روزه مامان سرما خورده اونم بدجوری وقت نداشتم بیام به وبت سر بزنم.به هر حال این ماه جبران ماه گذشته رو کردیم یه جشن کوچولو اما خیلی خوش رو برات گرفتیم.کلی هم تو کادو گرفتی و بابا هم واسه ی مامانی دو تا روسری خوشگل گرفته بود و میگفت بخاطر اینکه مامان ایلیایی. دایی آرمان هم واست یه هاپوی ناز آورده بود و بابا هم دو تا ماشین خوشگل واست خریده بود بابا عباس هم مثل همیشه بهت پول داد تا بندازی توی قلکت.خیلی شیطونی کردی و از دیدن کادوها ذوق زده میشدی قربونت الان هم تو هنوز نخوابیدی و پیش بابایی هستی منم دیگه نمیتونم چیزی بنویسم چون اصلا حالم خوب نیست و دا...
30 بهمن 1390

ولنتاین و سرما خوردگی ایلیا

  عشق مامان چند روزه سرما خوردی ولی اینقدر آرومی که به روی خودت نمیاری فقط کمی بی قراری.دیروز همراه بابا جون بردیمت پیش دکتر کریمی و گفت سرما خوردی و گوش های نازت دچار التهاب شده مخصوصا گوش راستت.بی قراریهات هم مال درد گوش بود مامانی.هم من و هم بابا دلمون گرفت و با این که شب خونه ی بابا عباس بودیم اونها هم مهمون داشتن ولی دلمون گرفته بود.هممون طاقت نداریم بی تابی تو رو ببینیم. داروهات هم که مثل همیشه تلخ و تو نخوردیش و حالت بهم خورد.فدات بشم با اینکه دیشب ولنتاین بود یه روز خاص واسه ی بابا و مامان بود. ولی ما به خاطر تو جشن نگرفتیم و فقط بهم کادو دادیم.بابا واسه ی مامانی یه خرس قرمز ناز گرفته بود که تو با دیدن اون با ...
26 بهمن 1390

هفته ای پر از شادی ایلیا

                 سلام پسر خوشگل مامان و بابا.چند روزه به وبلاگت سر نزدم.هم یه مهمون عزیز واسمون اومده و هم رفتیم خونه ی خاله الی دو روز تعطیل رو اونجا گذروندیم.اول از مهمون عزیزمون بگم که خیلی هم تو دوسش داری و هم یه عالمه اون دوست داره.دایی آرمان چند روزی رو اومده پیشمون بمونه.این چند روز رو اینقدر شیطونی کردی که دیگه آروم و قرار نداری ٥شنبه با دایی رفتیم ُجنگ شادی که توی شهرمون برگزار شد رو دیدیم تو اینقدر خوشت اومد از اون محیط شلوغ و آهنگ و بچه کوچولوهایی که با مامان و باباهاشون اومده بودن که باور نمیکردم اینقدر محیطهای شلوغ رو دوست داشته باشی اینقدر ...
24 بهمن 1390

علایق ایلیا خان

گل پسرم وقتی پیام های بازرگانی TV شروع میشه اصلا کسی رو نمی بینی و اگه مانعی جلوی دیدت باشه حتما خیلی محکم با اون دستای نازت هلش میدی کنار.و به هیچ چیز دیگه نگاه نمیکنی.چند ماه هم هستش که فوق العاده به انواع گوشی های موبایل واکنش نشون میدی و تا مزه اش نکنی ولکن گوشیه نمیشی تازگی ها هم اینقدر گوشی خاله الی رو بردی توی دهنت که گوشیش رو سوزوندی.از گوشی من و بابات بگو که اینقدر با برنامه هاش ور رفتی که دارن قاطی میکنن . یکی دیگه از علایقت که تا چشمت بهش میفته و ذوق میکنی کنترل تلویزیونه که یاد گرفتی با فشار دادن اون صفحه ی تلویزیون عوض میشه و تند تند دکمه ها رو فشار میدی و وقتی کانال رو عوض میکنی از خودت صدا در میاری به حالت شگفتی.وا...
18 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیا نفس می باشد