یه روز پر از شادی
سلام پسر جون جونی من و بابا زله (اسم مستعار بابایی) .دیروز یه عالمه بهمون خوش گذشت.اولش بابایی دیروز ٥شنبه رو مرخصی گرفته بود.نهار رو توی خونه خوردیم و بعد از ظهر با امیر علی و بابا و مامانش رفتیم یه جای تفریحی زیبا که این فصل واقعا هواش خوبه واسه ی تفریح و خوردن یه ماهی کباب خوشمزه.ما خیلی اونجا رفتیم واسه ی ماهی خوردن و خریدن . پارسال هم شما توی شکم من بودید وبا خونه ی عموت رفتیم.ولی امسال متفاوت بود و دو تا شاهزاده کوچولو به جمع ما اضافه شده بود.عصرونه رو که خوردیم به یه پیاده روی عالی توی اون هوای خوب و صدای آب زیادی که جریان داشت با اون منظره ی خیلی خیلی زیباش که مثل یه نقاشی زیبا بودکه کلی هممون رو سر حال آورد رفتیم.از همه جالب تر بازی تو و امیر با بچه بزهایی بود که روی صخره ها مشغول چریدن بودن.اینقدر واسشون ذوق کردید که دست آخر یکی از بچه بزها اومده بود کنارتون و تا به تو و امیر نزدیک شد نوبتی ترسیدید.الهی فدات بشم مامانی بابا فکر میکرد تو داری میخندی نگو که ترسیدی و داری میلرزی.پسر قشنگم تا اومدی بغل مامانی زودی آروم شدی و به بچه بزها میگفتی بووو.خلاصه در موقع برگشت سفارش یه عالمه ماهی دادیم و همون جا واسمون پاکش کردن و آوردیم خونه تا پسرم در هفته دو وعده ماهی نوش جان کنه.
غروب که داشتیم برمیگشتیم بهمون خبر دادن که شب عقد کنون آرزو جون نوه ی بابا علی دعوتیم و با اون حال خسته اومدیم خونه و تا بابایی یه دوش گرفت زودی به تو غذا دادم و یه لباس خوشگل که تازه واست خریدیم که یه پاپیون خوشگل داشت رو به تنت کردم.خیلی خوش تیپ شده بودی میترسیدیم به جای آقا داماد اشتباه بگیرنت.ایشالله دومادی تو پسر نازمون.
وقتی رفتیم اونجا همه تا تو رو دیدن اینقدر واست ذوق کردن و نوبتی میبردنت و من و بابا هم خوش میگذروندیم و دیگه دلواپس تو نبودیم.به هر حال شما که تا تونستی دست زدی و شادی کردی و دست آخر رفتی بغل آقا دوماد و عروس خانم و اونا هم که از دست زدن تو خیلی خوشحال شدن بهت پول دادن و از همه خنده دار تر این بود که پول رو به خود دادماد پس میدادی و داماد تا میومد بگیردش ازش پس میگرفتی.اینقدر که از تو عکس و فیلم گرفتن که فکر نکنم عروس و داماد به پای تو برسن.تا آخر شب ساعت یک و نیم که داشتیم بر میگشتیم شما شارژ شارژ بودی و همه تعجب میکردن که تو چرا هنوز بیداری و شیطونی میکنی و بقیه بچه ها همه خواب بودن.این شیرین کاریهات باعث میشد که نزارن بیایم خونه و ما هم با عروس و داماد عکس یادگاری میگرفتیم.وقتتی اومدیم ساعت ٢ بامداد بود و تو زود از فرط خستگی خوابت برد من موندم ماهی ها و خونه.تازه اومدم که بخوابم که شما شیر میخواستی و تا ١١ صبح که بیدار شدی همش شیر خوردی.ایشالله همیشه توی شادی و تفریح باشی عزیز دلم.بوسسسسسسسسسسسسسس