رایا خانم خوش اومدی
سلام مامانی.امروز رو با بابایی برای اولین بار در سا ل ٩١ رفتیم واسه ی خرید کردن.بیشترش برای تو بود با پولهایی که عیدی گرفتی یه عالمه لباسای خوشگل و خوش تیپ پسرونه و یه جفت کفش اسپرت و یه چند تا اسباب بازی خوشگل گرفتیم.وقتی کفشای جدیدت رو پوشیدی تا زانو خم شدی که چراغهاشو ببینی.عزیز دلم مبارکت باشه ایشالله لباس فارغ التحصیلی و دومادیت رو واست بخریم.خوب حالا اصل ماجرای بیرون رفتنمون اینجاست.سر راه که داشتیم بر میگشتیم من و بابا رضا تصمیم گرفتیم بریم خونه ی عمو محمد من که دخترشون ژیلا جان تازه نی نی دار شده.از قضا اونا هم اونجا بودن.اسم نی نی خانم رو ( رایا ) گذاشتن البته وقتی تازه یه هفتش بود درست یه روز قبل از عید رفتیم چشم روشنیش.( اما دختر میترا جان که دختر عموی دیگه ی من هستن از بس به رایا حسادت میکرد وقت نشد ازتون عکس بگیرم ولی با یسنا جان کلی عکس گرفتی که بعدا واست میزارم.)خانم خانما کلی خوشگل بودن و جنابعالی با گفتن baby همش میخواستی بغلش کنی آخ اگه عمو اردشیر بابای رایا بود چشمت رو غلاف میکرد..شوخی کردم عزیز.
به هر حال هر کاری میکردیم شما که دست بردار نبودی که ناز خانم رو دست نزنی به ناچار پا شدیم اومدیم خونه.آخه وروجک به قول دختر عموم ژیلا جان مگه خودت چند سال داری که به بچه کوچیکا حتی یه کم از خودت بزرگتر میگی baby عزیز دلم.عمو و زن عموم دل ازت نمیکندن و اصرار میکردن که بمونیم اما شما اینقدر خرابکاری کردی که مجبور شدیم بریم.خیلی شیطونی به خدا آقا ایلیا
اینم عکس دخمل نازمون رایا جان خدا حفظت کنه عزیزم دوستت داریم
این عکس هم از اون لحظاتی هستش که تو میخواستی به رایا جان دست بزنی ما هم نمیزاشتیم