سیزده بدر با ایلیا
دیروز همه رفتیم سیزده بدر که واقعا به یاد ماندنی و شاد بود.هوا از صبح کمی سرد بود و ما اولش میترسیدیم بریم بیرون تا تو سرما نخوری ناز نازی.ولی دیدیم هوا داره خوب میشه و زمین دیگه خیس نیستش.بابای امیر علی اومد دنبالمون و با خونه ی بابایی و خاله الی و دایی آرمان هم که یه سر رفت اصفهان و بخاطر اینکه سیزده بدر با ما باشه برگشت و رفتیم به باغ عمو علی که پسر خاله ی بابا عباسه.تا حالا چندین بار به اون باغ با صفا رفتیم ولی ایندفعه واقعا خوش گذشت.چشمای نازت با بیرون اومدن آفتاب باز نمیشد .منم یکی از کلاههای آفتابی خودم رو سرت گذاشتم و به صورت نازت ضد آفتاب مالیدم تا نسوزی ولی با وجود ضد آفتاب هم یه خورده قرمز شده بودی.
یه عالمه بازی کردیم از گل کوچیک و تا والیبال و.....باغ خیلی قشنگ و بزرگی بود و همه راحت بودیم.تو و امیر علی هم زود زود خسته میشدید و زیر چادر یه چرت میزدید.عمو تیمور هم واسه نهار یه کبابی درست کرد که واقعا عالی بود خیلی خیلی مزه میداد آخه یه ابتکار جدید کرده بود . شما هم با وجود سوپی که شب واست درست کرده بودم از کباب هم میل کردید .بعد از ظهر هم عمو علی دلش هوای تو رو کرده بود و با زن و پسرش اومدن پیشمون و جمعمون واقعا با صفا شده بود طفلی مامان زهرا کلی خسته شده بود از بس خودش کارها رو انجام میداد و به ما میگفت شما برید بازی و شادی خودم هستم.به هر حال همه چیز دست به دست هم دادن که روز خوبی رو با هم داشته باشیم از تو کوچولوی نازمون که آروم و بی صدا بودی واقعا اذیتی واسمون نداری و با هر شرایطی پا به پای ما میای هم خیلی خیلی ممنونم شیرینکم.
اینم چند تا عکس که از تو در لحظه ی جرم شکار کردیم.فقط یه لحظه ازت غافل شدم ببین...
اینم یه عکس دو نفره.قربون اون چشمات