اولین مرواریدای سفید پسری
آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
آخرش پس از ١٠ ماه انتظار پسری صاحب دو دندون مرواریدی سفید شد.مبارررررررررررررررررررررکه.
قند عسل مامانی دو روزه از بیقراریهایت کم شده بود و تقریبا غذا هم میخوردی که متوجه شدیم دو نقطه ی سفید موقع خندیدنت میدرخشه.آره نفسم بالاخره بعد از این همه درد و اسهالی که طولانی شد و خیلی ضعیفت کرد از بی دندونی در اومدی .من و بابایی خیلی خوشحالیم و با شنیدن تق تق قاشق به دندونات کلی ذوق میکنیم.خنده هات هم خیلی ناز شده و آواهای جدیدی رو میگی.امروز هم واست جشن گرفتیم و آش دندونی پختیم و بین فامیل و همسایه ها قسمت کردیم.
و همه بهمون تبریک گفتن و واست کادو آوردن .خیلی خوش گذشت خیلی خیلی.نازم این دندون در آوردن تو هم حکایتی شد واسمون که بعد از ده ماه انتظار اولین دندون تو رو ببینیم.ایشالله به سلامتی و بی دردسر ٣٠ تا دندونت به راحتی در بیاد .راستی نازی تو ٤ روزه یه کلمه دیگه هم یاد گرفتی و مدام تکرارش میکنی و همش میگی دایی دایی دایی.با یه لحن شیرینی میگی که دایی آرمان و شاهرخ با شنیدنش کلی ذوق میکنن.از چهار دست و پا راه رفتنت بگم که از ١٢ اسفند همزمان با تولد بابایی شروعش کردی و الان به طور حرفه ای از مبل و میز و ...... بالا میری و برای یه لحظه حتی موقع غذا خوردن هم نمیشینی و واقعا نگهداریت داره کم کم سخت میشه و من دیگه همش باید دنبال تو باشم که بلایی سر خودت نیاری و تمام میزها و چیزایی که برایت خطرناک هستش رو جمع کردم.الهی فدات بشم این قدر ورجه وورجه میکنی که هر کی تو رو میبینه میگه که چرا بچتون ضعیفه.؟؟از تو که خبر ندارن که ماشالله فعالیتت بیش از حد هستش و کنجکاو تشریف دارین.خیلی دوست دارم پسر کوچولوی خوشگل و ناز و لوس و ملوس مامان و بابایی.