عید قربان
عید قربان مبارک .سلام نفسم خیلی زودتر میخواستم بیام توی وبلاگت ولی متاسفانه مشغول پرستاری شمام مثل همیشه.خیر سرم امسال اولین سالی بود که برای عید قربان به منزل پدربزرگت ( بابا احمد) رفتیم.همه چی خوب بود و عموی بزرگت یه گوسفند قربانی کرده بود.روز خوبی رو داشتیم و آخر وقت هم عمو حسن موهات رو کوتاه کرد توی آرایشگاه خودش خیلی ناز شدی.ولی شب که برگشتیم حسابی حالمون گرفت تمام روی پاهات تاول و نیش حشره داشت.ایندفعه خیلی سریع عمل کرده بود به چند ساعت نکشید تاولها خودشون رو نشون دادند.جای دو تاش خیلی بده و اشکت رو در میاره یکیش پشت پا و یکیش هم زیر انگشت بزرگته.نفسم الهی بمیرم کاش نمیبردمت همش به خاطر اصرار بابات بود وگرنه من میدونستم با اون همه پوشش و پماد ضد حشره بازم اینجوری میشی.الان بابایی از دست خودش ناراحته که چرا بردیمش در حالی که میدونست این بلا به سرت میاد دوباره.امروز هم علایم سرماخوردگی داشتی که خدا به این حالت رحم کنه که دوباره مریض نشی تازه یکم رنگ و رویت باز شده و داری وزن اضافه میکنی.(بزنم به تخته).اینم درس عبرتی بود واسمون که دوباره وضعیت بدن تو رو نادیده نگیریم.الهی مامانی فدات بشه این روزا خیلی شیرین زبون تر شدی و مثل آدم آهنی حرف میزنی.دوست دارم لپوی من