اجابت دعا
سلام دلبندم.امروز یه حال عجیبی داشتم.آخه خدای مهربونم صدای ما رو شنید و شب گذشته در آخرین شب قدر ساعت 3 شب مادر بزرگ بابا رضا رفت پیش خدا.دو شب پیش رفتم دیدمش خیلی ناراحت کننده بود از اون لپهای قشنگش چیزی نمونده بود فقط استخوانهاش دیده میشد.خوش به سعادتش که چه شبی برای رفتن پیش معبودش برایش رقم خورده بود.از همین جا من و ایلیا جان هم به مامان زهرا که عمه اش بود و بابا رضا تسلیت میگیم.الان همه رفتن مراسم ختم منم بخاطر شما نتونستم برم چون کسی نبود که تو رو بزارم پیشش.ولی دیشب رفتم خونه ی عموی بابایی و بهشون تسلیت گفتم.راستی یه چیز عجیب بابا بزرگ من با مادر بزرگ بابا رضا که خواهر و برادر هستن هر دو تاشون توی ماه مرداد از دنیا رفتن و دو روز فاصله داشتن.خدایا حکمتت رو شکر.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی