این روزا.......
سلام به گل پسر مامان جون.اصلا دلم نمیخواد وقتی میام برات به پست جدید بزارم از مریضی و درد و غیره بگم.ولی چکاز کنم اینها هم جزٍیی از خاطراتت هستش و به قول قدیمیا بچه ها تا بزرگ میشن صد تا پوست عوض میکنن . 5 شنبه بردیمت پیش یه متخصص اطفال.چون دوباره بدنت قرمز شده بود و دون دون شدی و سرت رو هم اینقدر خوروندی که زخم شده بود.ایشون هم نظرشون با دکتر خودت یکی بود که شما حساسیت داری و ارثی بهت منتقل شده.راست میگفت هم خونواده ی بابایی و هم خونواده ی مامانی خیلی هاشون این حساسیت رو دارن.هم من و هم بابا رضا هم به خیلی از چیزها حساسیت داریم.الان حالم خیلی گرفته چون تقریبا نمیدونیم به چه چیزهایی حساسیت نشون میدی.من هم باید از خوردن خیلی از میوه هایی که توی این فصل هستن و عاشقشونم به خاطر توی عزیز دلم منع شدم.فدای یه تار موی تو .تنها آرزو و نذر و نیازم توی این ماه مبارک اینه که تو از دست این بیماری خلاص بشی چون بدجور بدنت زخم شده از بس خاروندیش.الهی مامان فدات بشه که اینقدر اذیت میشی خیلی خیلی معذرت میخوام مامانی که این حساسیت لعنتی رو به تو هم منتقل کردیم.فدات بشم دیگه نمیدونم چی بگم که اینقدر بدشانس در اومدی.کاش همه ی درد و بلاهات برای من بیاد.خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا به حق این ماه عزیزت پسرم رو شفا بده.اون خیلی کوچولو هستش که از همین الان اینقدر بخواد اذیت بشه